پریماه آرزومندیپریماه آرزومندی، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 9 روز سن داره

پریماه آرزومندی

تحریم شیر مادر

عزیز دلم از دیروز رفتی تو تحریم... دیروز به خاطر سرماخوردگی ات رفتیم پیش دکترت، معاینه که تموم شد به دکترت گفتم یه چکاپ قد و وزن هم انجام بدین! و دکترت با دیدن رشد کم وزنی شما، از من پرسید که به تغذیه اش خوب نمی رسی گفتم چرا آقای دکتر بهش می رسم اما نمی دونم چرا وزن نمی گیره. دکتر هم گفتن از این به بعد شیر مادر تعطیل!!! فقط شبها موقع خواب حق داره شیر مادر بخوره اون هم به خاطر آرامش و رشد عاطفی من هم دو روزه دارم تمرین می کنم که شما رو با هزار مدل غذا و خوراکی و بازی و ... سرگرم کنم که خوردن شیر رو فراموش کنی و امروز غروب برای اولین بار بعد از مدتها (از 2 ماهگی تا به الان!!!) شما رو تو بغلم خوابوندم یه کم نوازش و لالایی و راه رفتن ت...
5 آذر 1392

سرماخوردگی

دختریِ گلم، دو روزه که سرما خورده. مدام سرفه می کنه و صداش گرفته. چند روز پیش که بابایی سرما خورده بود از ترس این ویروسها، من و پریماه پناه بردیم به خونه مامان جون. اما وقتی بعد از دو روز برگشتیم خونه خودمون، ویروسها کار خودشون رو کردن و پریماه من رو مریض کردن. دکترش هم براش شربت دیفن هیدرامین و سوسپانسیون آزیروسین تجویز کرد که از این دومی اصلا خوشش نمیاد. کسل بی حوصله نبینم غمت رو عشقم خواب راحت بعد از مصرف داروها، که یه کمی خواب آور بودن   ...
5 آذر 1392

کیک توت فرنگی و هدیه غنچه های شهر

دیروز غروب که پریماه خوشگلم رفته بود خونه مامانی و بابایی بابا حمیدرضا، پسرعمه اش علیرضا، به همراه دایی حمیدرضا رفت و برای پریماه یه کیک تولد توت فرنگی خرید. البته تولد الکی ملکی  پیشنهاد علیرضا بود. دستش درد نکنه   چقدر تازه و خوشمزه بود  تازگی ها وقتی به پشت می خوابه به دستهاش خیره میشه و بعد میذاره تو دهنش. به نظرم خوشمزه باید باشه   نوش جون  لبخند خوشگل علیرضا و ژست اون وروجک رو نگاه تو رو خدا در ضمن وقتی ظهر رسیدیم اونجا، مامان جون یه کادوی خوشگل که هدیه طرح غنچه های شهر بود رو به شما داد که شامل اینها بود: یه کتابچه کامل راهنمای نگهداری از نوزاد تا کودک 4 ساله + آلبوم برای ثبت...
5 آذر 1392

سرگرمی های دو - سه ماهگی

دختر نازم، چند روزه که دوست داره بذارمش تو تخت گهواره ایش و همراه با شنیدن موزیک، به چرخش فیلهاش نگاه کنه. گه گاه هم بخنده و دل من رو ببره . جالبه که یه فیل رو که از روبروش رد میشه تا آخرش دنبال می کنه بعد میره سراغ فیل بعدی. اگه همه چیش ok باشه تقریبا یه ربع با فیلهاش سرگرم میشه. الان هم داره فیل سبزه رو دنبال می کنه این دو تا عروسک تولوییش رو هم خیلی دوست داره مخصوصا اون نی نیه رو   قابل توجه اون دو تا خاله ای که وقتی مامان جون، اینها رو خریده بود می گفتن آخه مگه بچه می تونه با اینا بازی کنه؟ این اسباب بازیش یعنی کلبه ی موسیقی رو هم خیلی دوست داره مخصوصا وقتی نورهای ستون کلبه خاموش و روشن میشه  پی نوشت...
5 آذر 1392

فرشته من خوابیده

پریماه عزیزم، این روزها من و بابا حمیدرضا سه روش برای خوابوندن شما اجرا می کنیم. یا دوست داری مامانی روی پاهاش آروم آروم تکون بده مثل یه گهواره شما رو بخوابونه، یا وقتی داری شیر می خوری تو بغلم بخوابی یا اینکه بری بغل بابایی و سرت رو آروم بذاری رو شونه اش و با شنیدن صدای جغجغه کوچولوت بخوابی. قربون اون پا رو پا انداختن و اون دست زیر سر گذاشتنت برم  مگه داری چی خواب می بینی اینجوری اخم کردی عشقم   ...
5 آذر 1392

حمام کردن

دختری نازم، از همون اولِ اول عاشق حمام کردن بودی. معلومه دختر تر و تمیزی قراره بشی. وقتی مامان جون میبرتت حموم، از دیوار صدا در میاد از تو در نمیاد. وقتی هم که میای بیرون اگه گرسنه ات نباشه  برای پوشوندن لباسهات خیلی حوصله می کنی و مامان رو اذیت نمی کنی. امروز هم یکی از همون روزهای خوب بود. این هم تصویر دختر گلم که تمیز و ناز شده گل  در اومد از حموم، سنبل در اومد از حموم ...
5 آذر 1392

مهمان نازنین ما پرنیان

پریماه خوشگلم، یکی از دلایلی که الان تو پیش ما هستی، این دختر خانوم خوشگل و نازه! پرنیان پالاش دختر دایی مامان سمانه. دو سال و نیم پیش خدای مهربون، این دختر ناز رو به خانواده ما هدیه داد. هیچ می دونی مامان سمانه اولین نوه و پرنیان خانوم آخرین نوه خانواده ی پالاشه خلاصه اینکه من و بابا حمیدرضا انقدر از شیرین کاری ها و زبون ریختنای پرنیان، خوشمون اومده بود که تصمیم گرفتیم اگه خدا خواست یه نی نی ناز به دنیا بیاریم. که خدا رو هزار بار شکر می کنم که یه دختر صحیح و سالم به ما داد. حالا هر روز که میگذره من و بابا منتظریم که کارهای جدیدی از شما ببینیم. پرنیان به همراه مامان و باباش تو 20 روزگی، برای شما یه کیک تولد خوشگل خریدن و اومدن دی...
5 آذر 1392

ماجرای واکسن سل

دختر عزیزم، پریماه نازم، دوشنبه 91/9/6 ، شب، وقتی داشتم لباسهاتو عوض می کردم و به گردن و زیر بغلت پودر بچه می زدم، یه دفعه دیدم که زیر بغل دست چپت اندازه یه گردو ورم کرده و یه کم قرمز شده. خیلی ترسیدم و به بابا گفتم. بابا هم خیلی ترسیده بود، حتی برات گریه کرد. اما من وقتی دیدم نه گریه می کنی نه درد داری، دست و پامو گم نکردم و رفتم به مامان جون تلفن کردم و قضیه رو گفتم. بعد از یه ربع مامان جون و باباجون اومدن ببینن چی شده. مامان جون چیزی سر در نیاورد. بابا جون هم طبق معمول که با رفتن به دکتر و بیمارستان چندان موافق نیست، گفت برای هر چیز کوچیکی اسم دکتر و بیمارستان رو نیارید!   چون دیروقت بود، بابا حمید رضا رفت که از همسایه امون بخواد ما...
5 آذر 1392

اولین لبخند

پریماه خوشگلم، دقیقا روز ٢٨ آبان بود که برای اولین بار با شنیدن صدای مامان خندیدی، خوشبختانه از این لحظه ی شیرین فیلم گرفتم. البته قبلتر از این ها هم یه چیزایی شبیه لبخند رو صورت خوشگلت نقش می بست اما امروزی ها می گن که اونا خنده های ارادی نیست و یه جور رفلکسه عضلات صورته و قدیمی ها می گن که وقتی فرشته ها با نی نی ها بازی می کنن اونا اینطوری شادی می کنن. هر چی که هست، خیلی شیرینه، از عسل شیرین تر با اینکه دوست دارم زودی بزرگ شی اما کاش می شد این روزهای شیرین هزار بار برام تکرار می شد. ...
5 آذر 1392